ماه هشتم
من که حسابی این روزها و ماهها رو قاطی کردم با هم
هر کی ازم میپرسه چند ماهته میگم نمیدونم فقط میدونم که یه ماه و نیم مونده تا اخرش
اینم از محاسبات یه مامان ریاضی خونده
این روزها درگیری ذهنی ما فقط قند خون و کنترلشه که الحمدلله تحت کنترله و تا یه کم تو خوردن زیاده روی میکنم سریع با پیاده روی جبرانش میکنم
کارای زیادی دارم و باید تو این دو هفته تمومش کنم
ایشالا از 2 ابان میرم تهران پیش مامان اینا ... فقط بدیش اینه که بابا هادی تنها میمونه و من دلتنگ
از اخر این هفته محرم شروع میشه
من به خاطر تو نمیتونم زیاد تو مراسم شرکت کنم
خیلی دوستت دارم
بیصبرانه منتظر 1 آذر هستم تا زودتر بیای بغلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی